کد مطلب:316826 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:152

پاداش ادب
در كتاب چهره ی درخشان قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیه السلام، جلد اول، صفحه ی 527، آقای شیخ علی ابوالحسنی از قول پدرشان مرحوم ابوالحسنی این داستان را نقل نموده اند:

در زمان رژیم سابق، در یكی از بیمارستانهای تهران، شخصی ارمنی بستری بود كه گرفتار مرضی سخت بود و رنج بیماری او را در شدت و تعب افكنده بود.

نیمه ی یكی از شبها - كه با شب تاسوعا مقارن بود - فرد مزبور یكی از پرستاران (به اصطلاح مسلمان اما لاابالی) بیمارستان را دید كه با یك بطری عرق داخل اتاق وی شده و نزدیك تخت او روی زمین بساط عیش و نوش گسترده است!

شخص ارمنی، در اثر معاشرتی كه با جامعه ی اسلامی داشت، نیك می دانست كه شراب خواری از دیدگاه اسلام كاری بس زشت و نكوهیده قلمداد می شود و علاوه بر آن، جماعت شیعیان شب و روز تاسوعا را متعلق به یكی از چهره های مقدس مذهبی خویش (آقا اباالفضل العباس علیه السلام) دانسته و بسیار محترم می شمرند و حتی افراد بی بند و بار و سست ایمان نیز در چنین اوقاتی می كوشند از اعمال حرام و ناروا دوری جویند.

از این روی، از كار زشت آن پرستار مسلمان سخت به شگفت آمد و بی اختیار زبان به ملامت گشود كه: فلانی! من ارمنیم و مثل تو مسلمان



[ صفحه 203]



نیستم كه حرمت چنین شبی را بر خود واجب شمارم. اما تو، ناسلامتی، مسلمانی و این شب هم، در آئین شما مسلمانان شبی مقدس تلقی می شود. شرمت نمی آید كه در برابر كسی چون من - كه دینی دیگر دارد - مقدسات مذهبی خویش را زیر پا می گذاری و حرمت این شب را نگه نمی داری؟

مع الاسف، این پند صادقانه، به جای آنكه آن «مسلمان شناسنامه ای» را به خود آورد و به توبه و تنبه وادارد، او را شدیداً خشمگین ساخت و واداشت كه هرچه از فحش و فضیحت در چنته دارد، نثار بیمار كند!

- ساكت شو مردك ارمنی...هذیان نگو...این فضولیها به تو نیامده است...!

شخص ارمنی، كه در آتش مرض می سوخت، از اینكه می دید به خاطر یك تذكر صادقانه، این چنین مورد توهین و هتاكی قرار گرفته، سخت غمگین و ناراحت شد و دلش شكست و در حالی كه قطرات اشك از گوشه های چشمش سرازیر بود، پتو یا شمد را بر سر كشید و خود را از چشم آن «ننگ مسلمانی» پنهان كرد و ساعتی بعد خواب بر او مستولی شد...

عالمی بود و اوضاعی! در عالم خواب، به گونه ای شگفت (كه مرحوم پدرم آن را توضیح می داد ولی مع الاسف جزئیات آن از خاطرم رفته است) به حضور سالار شهیدان علیه السلام و برادر گرامیش اباالفضل العباس علیه السلام رسید و آن بزرگواران، به پاس دفاع جانانه ای كه وی از حرمت تاسوعا و صاحب آن كرده و در این راه توهینها شنیده بود، او را مورد التفات و عنایتی خاص قرار داده و نوید شفا به وی داده بودند.



[ صفحه 204]



زمانی كه ارمنی مزبور از خواب بیدار شد، اثری از رنج و مرض در خود ندید و فردای آن روز نیز دكترها، پس از آزمونی دقیق، گواهی دادند كه بیمار به نحوی معجزه آسا بهبود یافته است.

ماجرای پند ارمنی به پرستار مزبور و پاسخ توهین بار وی و دل شكستگی ارمنی و تشرفش در خواب به محضر سالار شهیدان و پرچمدار كربلا و خبر بهبودیش به دست آن بزرگواران، همچون بمبی در بیمارستان و محیط اطراف صدا كرد و نقل محفل مؤمنین گردید.

از همین روی، پس از انتقال شخص ارمنی به منزل، جمع كثیری از مسلمین محل، به هیئت اجتماع، روانه ی منزل او شدند تا ضمن تبریك شفا، از همت وی در دفاع از ساحت آل الله علیهم السلام تشكر كنند.

پدرم، به اینجای داستان كه رسید، در حالی كه اشك از چشم وی و مستمعان می ریخت، با لحنی سوزناك، آخرین پرده ی داستان را - كه حاوی «پیام» آن نیز هست - چنین نقل كرد:

زمانی كه مردم متدین در برابر خانه ی شخص ارمنی اجتماع كردند، او در كنار پنجره ی طبقه بالا ایستاده و از اظهار لطف آن جماعت تشكر می كرد، ناگهان سخنی گفت كه انبوه جمعیت را غرق در ضجه و ناله كرد. او فریاد كشید:

- ما ارمنی ها، اگر دنیامان، چنانكه باید، آباد و روبراه نیست و در زندگی با هزار مشكل روبروییم، عجبی نیست. عجب از شما مسلمانها و شیعه هاست كه چنین پیشوایان كریم و آقا و بزرگواری دارید و در عین حال در مشكلات دست و پا می زنید؟! مسلمانها، چرا شفای دردهایتان را از این بزرگواران نمی گیرید؟!



با زبان گفت: ای سخن گستر زبان

من چو افتادم حسینم را بخوان



[ صفحه 205]



تا دم آخر مگر بینم رخش

توشه بردارم ز روی فرخش



باش اندر نزد آن شاه زمن

ترجمان حال و احساسات من



گر نبودم طاقت برخاستن

خواه از او عذر جسارتهای من



تا نگردد خاطرش آشفته حال

دیگر از سوز جراحت ها منال



گو بدان شاهنشه نیكو نهاد

من كه رفتم، حق نگهدار تو باد



تا دم آخر از او غافل مباش

شاكی از بی رحمی قاتل مباش



هر زبان غافل شود از ذكر یار

وای بر آن، خاصه وقت احتضار



شعر از «صابر همدانی»



[ صفحه 206]